امروز شیفت صبح بودم ، وقتی رسیدم سرکار رفتم به بچههای شب کار سر بزنم که سه تایی شروع کردن به تعریف کردن در مورد شیفت شب بسیار شلوغی که داشتن ، یجوری که اصلا به هم مجال نمیدادن همزمان که یکی داشت تعریف میکرد اون یکی شروع میکرد ، تو حرف هم میپریدن ، سه تایی حرف میزدن نمیدونستم چی به چیه کی به کیه !
ث گفت خوب شد تو اومدیا ! دردامون مونده بود تو دلمون
ف اومد کنارم ایستاد مشتش رو باز کرد و گفت : ببین
نگاه کردم کف دستش یه تیکه از سمپلر ( ابزار آزمایشگاه ) شکسته بود داشت میرفت که به رئیس بگه شکونده
منم گفتم چیزی نمیشه نگران نباش
با بچهها خداحافظی کردم و رفتم سرکارم و شیفت رو تحویل گرفتم که استاد اومد پایین و گفت سمپلر رو الان درست میکنم درستش کرد و گفت ببرم تحویل ف بدم ببینه و دیگه گریه نکنه گفتم چی ؟ مگه داره گریه میکنه ؟ چرا گریه میکنه ؟
غیرتی شدم !!!
رفتم طبقه بالا تو راه پله سوپروایزر رو دیدم گفتم : اصلا کارتون درست نیست یکی رو به گریه بندازین بالاخره پیش میاد
اون بنده خدام گفت : من ؟ بخدا کار من نبود
گفتم : با لحن خوبتر هم میشه تذکر داد به هر حال شما میتونستین نذارین اینجوری بشه
رفتم دیدم ف عین ابر بهار گریه میکنه انگار رئیس بهش گفته باید بخری بیاری ! بعد گفته نه چون اول زندگیته تو نخر من خودم میخرم اینم بهش بر خورده !!! گفته لحنش از اول تا آخر تحقیر آمیز بوده
رئیس بهش گفته : تو بیت المال رو شکوندی
خب ...
اینجا باید بگم که همکار ما نه از روی عمد بلکه سهوا باعث شکسته شدن سمپلر شده که کاملا طبیعیِ و ممکنِ پیش بیاد !
اما رئیس جان که انقدر بیت المال براشون مهمِ !
چطور زمانی که صبحانه صبح کارها دائما به غارت میرفت و آخرش یکی تحمل نکرد و رفت حراست و گفت دوربین آشپزخونه رو بازبینی کنن اول یکی از کارمندای پاتولوژی دیده شده که اومده کل تخم مرغ آب پزها رو ریخته تو نایلون برده تو اتاقش ( جز تخم مرغایی که موقع آب پز شدن ترک برداشته بودن )
و همین رئیس محترم هم نون لواشها و پنیرخامه ایها رو برداشته !
اینا بیت المال نبودن نه ؟؟؟
فقط سمپلر بیت المال بوده؟
و اینکه طرف گفته باشه میخرم میارم دیگه واسه چی تحقیرش میکنی ؟
شمایی که سنت و تجربه ات چهار برابرش بود !
اصلا اهل بحثای سیاسی نبودم
اما ...
جدیدا تو خونه فقط حرفای سیاسی میزنم ! مامان ع میگه باید بیام بیمارستان ببینم تو با کی نشست و برخاست داری انقدر سیاسی شدی!
گفتم : با هیچکس ، میدونی که تاثیرپذیری ندارم
فقط دیدم باز شده و فلاکتی که اسیرشیم رو خیلی دقیق تر میبینم !
کلی حرف زدم در مورد رفتن و اشخاص و اوضاع و غیره و غیره و غیره
با چشمای گرد شده نگاهم کرد و گفت : یعنی این واقعا تویی که داری این حرفا رو میزنی ؟
گفتم : آره ... من ! ام.