اون زمانایی که همه فکر میکنن خوابم ، در اتاقم بسته س و کسی باهام کاری نداره جزو زمانایی حساب میشه که عمیقا و از ته دل تنهاییم رو بغل میکنم و عمیقا از زندگی تو اون ساعات لذت میبرم
خدایا دمت گرم ولی دست گذاشتی رو خط قرمز من! ... با همه چی امتحانم کردی اما این شخص عزیز ترینِ برام ... این بیماریها چی چیه یکی پس از دیگری داره میفته به جونش ...
خدا ؟
آهای خدا جون ؟
با شمام
ببین منو ... یه لحظه قشنگ ببین منو ... ببین میخوای دقم بدی ؟ داری چیکار میکنی با من؟ هوم ؟ جانِ دل ... قربونت برم ... نکن خدا ... اینجوری دیگه امتحانم نکن ...
تا الان هر چی امتحان بوده مربوط به خودم بوده خودم زجر کشیدم خودم سختی کشیدم خدایا بده بازم از این سختیا بده هر چی میخوای امتحانم کن اما با عزیزترینم نه ... اینجوری نه ... اینجوری امتحانم نکن ...
خدایا کی فکرش رو میکرد من! امشب آهنگ این خوانندهای که ازش متنفر بودم رو گوش بدم ! و اون تیکه : دیگه اعتماد ندارم حتی به خدا هم ... رو که میگفت عمیقا تکرار کنم و لب خونی کنم باهاش ...
کفر گفتم امشب ... گله کردم ازت ... ببخش ... اشتباه کردم
حتی بعدش استغفارم کردم
ولی خدا ... نکن این آخری رو ... بیا جون منو الان بگیر ولی تو این مورد امتحان نکرده ما رو مردود فرض کن ...
چجوری بگم دیگه ؟
خدا؟
من! نمیتونما
به خود خود خود خودت قسم نمیتونم
خدایا توروخدا نکن ...